از ماضی ها و مضارع ها خسته ام / دلم حال ساده با تو بودن را می خواهد
ادامه مطلب ...
دوست ندارم شعر بلند بگویم
تو که در کلامم باشی هر چه باشد کوتاه ، بلند زیبا می شود
کوتاه ترین و زیباترین شعر را می گویم ...
تو....
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت
یاقوت نهم بهر لب لعل تو یاقوت
قربان وفاتم به وفاتم نظری کن
تابوت مگر بشنوم از رفته تابوت
شاعر: نمی شناسم
می کشم...
...تصویرت را در ذهنم...
هوایت رادر سینه ام...
و درد دوریت را...
وسیگار را،تا هر سه را فراموش کنم ولی کارساز نیست.
به تو نیاز دارم همچو طفل شیرخواره ای به مادرش...
و به تو عشق می ورزم همچو مادر به طفل شیرخواره اش...
کو دلی، نیست دگرشوری وحال وهوسی رفت دادم به فلک نیست مرا دادرسی
شهره شهر شدم تا رسدم دست به تو ولی افسوس که بر وصل نشد دسترسی
شهره شهر شدن سهل بود در این شهر چون زعشق و زوفا بوی نبرده ست کسی
غم هجران تو کشته است مرا شیرینم با دمت همچو مسیحا بده بر من نفسی
دل من همچو پرنده است وندیده است بهار رحم کن بر من مسکین ونکش در قفسی
خواهشم بهر رسیدن به تو بود عشق من "نرساندی به مرادم به مرادت نرسی"