کو دلی، نیست دگرشوری وحال وهوسی رفت دادم به فلک نیست مرا دادرسی
شهره شهر شدم تا رسدم دست به تو ولی افسوس که بر وصل نشد دسترسی
شهره شهر شدن سهل بود در این شهر چون زعشق و زوفا بوی نبرده ست کسی
غم هجران تو کشته است مرا شیرینم با دمت همچو مسیحا بده بر من نفسی
دل من همچو پرنده است وندیده است بهار رحم کن بر من مسکین ونکش در قفسی
خواهشم بهر رسیدن به تو بود عشق من "نرساندی به مرادم به مرادت نرسی"
beravooooooooooooooooo
بابا دمت گرم عالی بود خیلی خوب بود باز هم شعر بگو
نوکرم
حسش نیس دیگه.