دل نوشته های من

چترت را بردار... هوای دلم بارانیست.

دل نوشته های من

چترت را بردار... هوای دلم بارانیست.

چقدر خسته ام...

چقدر خسته ام... 

دو روز پیش با یکی از دوستام بهم زدم خیلی باهم صمیمی بودیم . پسر خوبی بود دوسش داشتم ولی یه کارایی کرد که نباید می کرد. نمی خواستم دوستیمون تموم بشه اما با بی اعتمادی نمی شد به دوستی ادامه داد. 

این دو روز خودم بیشتر حالم گرفته بود همش یه بغض تو گلوم بود حالم از همه چی بهم می خورد. 

چرا ما آدما اینقدر بدذاتیم؟ چرا نمی تونیم همش خومونو نبینیم و یه کمی ام به دوروبریامون اهمیت بدیم. چرا تا یه فرصت پیش میاد همدیگرو دور می زنیم و تو خیال خودمون خیلی آدم زرنگیم . ولی غافل از اونیم که ماه هیچ وقت زیر ابر نمی مونه و یه روز ممکنه همه چی رو بشه. 

واقعأ چرا دنیا اینجوریه؟ تواین بیست و چهار سال که از زندگیم می گذره یه نفرو نتونستم پیدا کنم که همش به خودش اهمیت نده و بجز خودش بقیه هم واسش مهم باشن. 

بیخیال... شاید من آدم پرتوقعم ... 

ولی هر چی هستم نمی خوام خودمو عوض کنم چون خودمو دوست دارم...

چندتا اس ام اس باحال از دوستان باحال

مگسی را کشتم٬ نه به این جرم که حیوان پلیدیست٫ بد است 

یا که چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است. 

طفل معصوم به دور سر من می چرخید 

به خیالش قندم 

یا که چون اغذیه ی مشهورش  

تا به آن حد گندم 

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد 

مگسی را کشتم!!! 

 

 

 

 

 

 

 

قشنگ ترین دیالوگ دنیا آنجاست که پدر ژپتو به پینوکیو گفت: پینوکیوی من ٬ چوبی بمان! آدمها سنگی اند ٬ دنیایشان قشنگ نیست... 

 

 

 

 

 

 

 

به سلامتیه اون پسری که ۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت٬ ۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت٬ ۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه. باباش گفت: چرا گریه می کنی؟ گفت: آخه اونوقتا دستت نمی لرزید...! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 کاش یادت نرود٬ روی این نقطه ی پررنگ بزرگ٬ بین بی باوری آدمها٬ یک نفر می خواهد٬ که تو خندان باشی... 

نکند کنج هیاهوی زمان٬ بروم از یادت... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 قصه از حنجره ایست٬ که گره خورده به بغض ٬ یک طرف خاطره ها٬ یک طرف فاصله ها٬ حرف آخر زیباست٬ آخرین حرف تو چیست٬ تا به آن تکیه کنم٬ حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست... 

تا دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم. 

 

 

 

 

وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد... 

 

 

 

 

 

زندگی باغی است که با عشق باقی است. 

مشغول دل باش نه دل مشغول. 

بیشتر غصه های ما از قصه هی خیالی ماست. 

بدان اگر فرهاد باشی همه چیز شیرین است. 

 

 

 

 

 

کاش در کتاب هستی سطری باشیم برای ماندن٬ نه حاشیه ای برای فراموش شدن. 

 

 

 

  

شبها فانوس دلت را روشن بگذار تا فرشته ها راه کلبه پاکی را گم نکنند. 

 

 

 

گاه می توان برای یک دوست چندسطر سکوت به یادگار گذاشت. تا او در خلوت خود هر طور که خواست آن را معنا کند. 

 

 

 

 

باران بهانه است آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است ! چه دعایی کنمت بهتر از این ... که خدا پنجره ی رو به اتاقت باشد!