-
پاییز
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 09:46
هنگام آمدنت پاییز می شوم تا روی برگهایم پا گذاری...
-
آموزشگاه رزم مقدماتی شهید هاشمی نژاد
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 09:15
آموزشگاه رزم مقدماتی شهید هاشمی نژاد دوره۱۸۵- گردان امام علی (ع) _ گروهان 202 _ دسته 1 آه که چقدر زود تمام شد با تمام سختیهایش. درسته سخت بود د هر روز که از خواب پا میشدیم یک روز کم می کردیم و یک روز اضافه;یک روز از روزهای مانده کم می کردیم و یک روز به روزهای گذشته اضافه. یادش بخیر خداییش یادش بخیر... تمام بچه هایی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 17:55
اوووووووه سلام بالاخره بعد چند وقت تونستم یه فرصت گیر بیارمو یه سری به وبلاگم بزنم بیخیال... چند روز پیش داشتیم زنبورامونو حمل ونقل می کردیم٬ دوتا نیسان گرفته بودیم منو پسرداییم سوار یکیش شدیم و بابامو دوستش سوار اون یکی.جایی که زنبورارو باید میبردیم حدود یک ونیم ساعت راهش بود. راننده ی نیسانی که منو پسرداییم سوارش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 11:16
این روزها چقدر دلم گریه می خواهد. شانه ای که سر خویش را روی آن بگذارم و مثل ابر بهاری اشک بریزم. هوای دلم طوفانی ست و من در جاده های زندگی ام سر درگم هستم و دنبال مسیر درست زندگی خویش می گردم. هیچ ردپایی نمی بینم و هیچ نشانه ای که راه را به من نشان دهد. نمی دانم چرا اینگونه شده ام. هر روز از آرزوها و رویاهایم دور می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 19:11
سلام. سال نو مبارک . دیروز اول فروردین بود هم سال تحویل شد هم بنا به گفته شناسنامم روز تولد من بود یعنی بیست وچهار سالم شد.یعنی یک سال دیگه از عمرم گذشت و من همون بابک همیشگی ام همون بابک بچگیام و به خاطر این نمی دونم خوشحال باشم یا ناراحت.خوشحال به خاطر اینکه هنوز بچگیامو تو خودم نکشتم و به قول معروف هنوز کودک درونم...
-
چقدر خسته ام...
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 16:28
چقدر خسته ام... دو روز پیش با یکی از دوستام بهم زدم خیلی باهم صمیمی بودیم . پسر خوبی بود دوسش داشتم ولی یه کارایی کرد که نباید می کرد. نمی خواستم دوستیمون تموم بشه اما با بی اعتمادی نمی شد به دوستی ادامه داد. این دو روز خودم بیشتر حالم گرفته بود همش یه بغض تو گلوم بود حالم از همه چی بهم می خورد. چرا ما آدما اینقدر...
-
چندتا اس ام اس باحال از دوستان باحال
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 14:30
مگسی را کشتم٬ نه به این جرم که حیوان پلیدیست٫ بد است یا که چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است. طفل معصوم به دور سر من می چرخید به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به آن حد گندم من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد مگسی را کشتم!!! قشنگ ترین دیالوگ دنیا آنجاست که پدر ژپتو به پینوکیو گفت: پینوکیوی من ٬ چوبی بمان!...
-
وصیت نامه حسین پناهی
جمعه 4 آذرماه سال 1390 15:40
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 آبانماه سال 1390 14:11
والا نمی دونم چی بگم!!!!!!!!!! به یکی میگی ازت خوشم میاد٬ خیلی باحالی ٬ خودشو همچی میگیره که انگار از دماغ آقای فیل افتاده٬ بعدشم کم کم سعی میکنه یه جوری باهات رفتار کنه که ازش فاصله بگیری. حالا به یکی نمیگی ازت خوشم میاد٬ پیش خودش فکر میکنه طرف به زور منو تحمل میکنه ٬ بعد ارتباطشو باهات کم میکنه و یواش یواش قطع...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1390 12:51
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم ومن غمین همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
-
داستان خیلی کوتاه
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 13:21
نامه به خدا کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟ بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده. نامه شماره...
-
یکی بود یکی نبود
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 18:27
یکی بود یکی نبود! عاشقش بودم عاشقم نبود. وقتی عاشقم شد که دیر شده بود. حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن: یکی بود یکی نبود! یکی بود یکی نبود، این داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود... برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان، باهم بودن و باهم ساختن نمی گنجد؟ و برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 11:36
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
-
چشمانت
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 11:19
تنها چون پرنده ای که جفتش مرده درون اتاقم اتاقی که قلبم درآن جای نمیگیرد پشت میز تحریرم نشسته ام کتابهایم جلو چشمانم به پرواز درمی آیند ومن در تمام آنها چشمان تورا می بینم که بر من نمی نگرند وبرمن چون آبند بر مسافری که در کویر زندگی سرگردان است واز فرط تشنگی تورا سراب می بیند هرقدر با مای بی تو می جنگم شکست میخورم چرا...
-
خواب من
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 18:20
شبی خواب دیدم با خدا کنار ساحل قدم میزنم. ردپای هر دوی ما روی ساحل بود. وقتی برگشتم و به گذشته نگاه کردم دیدم در موقع سختی تنها یک ردپا کنار ساحل است. پس به خدا گفتم: خدایا چرا در موقع سختی مرا تنها گذاشتی؟ خدا لبخندی زد و گفت: فرزندم در آن موقع تو بر دوش من بودی....
-
چی بگم؟؟؟؟
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 11:17
قبل از اینکه این وبلاگو باز کنم کلی مطالب تو ذهنم بود که نمی دونستم باهاشون چیکار کنم. گفتم یه وبلاگ میزنم و هرچی تو ذهنمه منویسم توش. اما نمی دونم چرا همه چی از ذهنم پاک شد هرچی فکر میکنم نمیتونم چیزی بنویسم. اتفاقای زندگیمم که بتونم بگم کمتر شده واسه همین واقعا موندم چی بنویسم. بگذریم تنها اتفاق مهمی که این روزا...
-
هنر عکاسی
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 18:16
-
چند داستان باحال
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 21:20
فرشته در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد.دکتر گفت:"دررا شکستی !بیا تو ." درباز شدودخترکوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود،به طرف دکتردوید:"اقای دکتر !مادرم !"ودرحالی که نفس نفس میزد،ادامه داد"التماس میکنم با من بیایید!مادرم خیلی مریض است ." دکتر گفت :"بایدمادرت را اینجا بیاوری،من برای...
-
دو بیتی
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 18:45
دلم گرفته و بارانی است چشمانم بهار آمده افسوس من نمی دانم به دام آن مژه هایت چنان گرفتارم که هریکش بودش میله های زندانم
-
شعر من
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 18:37
منتظر چقدر از تب عشقت بسوزد این جانم بسان جنگل آتش گرفته می مانم دوچشم خودبه درو دل به سینه می لرزد توکی رسی وبه درمیزنی نمی دانم محبت تو برایم چو آب در صحراست ولی برای کویرت مثال بارانم برای محض رضای خدا بیا پیشم دلم گرفته و بارانی است چشمانم تمام جرم من عشق تو هست تو ای گل به حکم خود بکشم یا رهان ززندانم به لحظه ای...
-
اولین حرف
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 16:10
سلام سلام سلام گاهی وقتها آدم دلش بدجوری میگیره،یهو هرچی غصه تو دنیاست میریزه تو دلش کم میمونه آدم از غصه بترکه یا دق کنه. بعضیا اینجور موقعها میزنن زیر گریه و اونقد گریه گریه می کنن تا دلشون وابشه.بعضیا هم از خونه بیرون میزنن و شروع به قدم زدن میکنن،حالا این قدم زنی همراه با یه بارون مشدی هم باشه که نورعلی نور...